چقدر دلش میخواست شاهزاده باشه و مثه شاهزاده ها زندگی کنه.
انقدر دلش خواست تا شاهزاده شد.
اما..
اون خودشم میدونست که واقعا شاهزاده نیستو فقط داره ادای اونارو در میاره.
وقتی اینو فهمید که دیگه خیلی دیر شده بود.
آخه تو شخصیته جدیدش کاملا غرق شده بود و اونو باور کرده بود.
هر روز غمگین و غگین تر میشد.
تا اینکه یه روز دیگه شاهزاده نبود.
ولی...
چقدر دلش میخواست که شاهزاده باشه.
پ.ن: اگه خوشتون نیود ببخشید. من همیشه هرچی به ذهنم میرسه مینویسم. اینم به ذهنم رسید منم نوشتم. خودم که خوشم اومد.
سلام وبلاگ خیلی قشنگی داری لطفا به ما هم سر بزن.منتظرم
چشم. حتما.
؟ ! ؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام
هم این پستت رو هم پست پایینی رو خوند
نوشتنت کمی به دلم نشست
اما نظری نمیدم
چون هنوز نمیدونم چه خبره... دلت از چی غمگینه...دوست ندارم الکی اظهار نظر کنم
اما لینکت میکنم که بازم بخونم
پیروز و شاد باشی
مرسی.
فقط کمی به دلت نشست؟ چرا آخه؟
دارم میمیرم
اون خیلی دوسم داشت
حتی بیشتر از من
خیلی خیلی
الان داییش گفته باید بیای دختر منو بگیری
۲ سال دیگه
اینم میگه من به اون دختره راضیم
دارم دق میکنم آبجی
نمیدونم چی بگم.
باباش هیچی نگفت بهش
گفت جوونه دیگه
اما داییش زدش
همه میگن چرا داییش؟؟
میگم چون میخواد دخترشو بده به سعید من
واسه همین طاقت نیاورد ببینه سعید یکی دیگرو دوس داره
.
.
.
هیچی از بی خبری بدتر نیست
الهی بمیرم واست.
مرسی از اینکه موافقی
به قول یه دوست
به خاطره یه سرباز از شاه دلم گذشتم اما آخر در کنار بی بی های دیگه دیدمت....
دوستت خیلی راست گفته.
زندگی ما زاده افکار ماست
پس کاش افکارمون خوب باشن.
salam doste aziz, tashakor ke be in3nafar sar zadi, moteasefane filter shodam vagar na to otaghe khososie khodam azat paziraee mikardam(manzoram ine ke linket mikardam be webam) chon hamchin befahmi nafahmi ozae delamon mese hame, albatte man hamvare 24 sa2e nisham bazeo hich kas bavaresh nemishe man gham dashte basham faghat be in dalil ke: ranj ra aheste dar labkhand penhan mikonim ta delash ghamgin nagardad harkasi ba ma neshast...
webe khodam: setareyesoheil8000.blogfa.com
man" v"
پس کلا مثه همیم.
تو همه چی.
سلام.
به نظر من شخصیت توی نوشته ات مربوط به کسایی که مردم بهشون محل نذاشتند و اینها منزوی شدند. حا لا شروع میکنن تا یه رویا بسازند. رویا ساختن بهترین کار بود . چون مردم اونو تحقیر میکردند و اون حتی از اینکه آرزوهاشو به نزدیک ترین کسنش بگه شرم داره چون میترسه مورد تمسخر واقع بشه. رویا هاش همون آرزوهاشن. روز های اول رویاش خیلی خوبه . تازه مدتش کمتره. ولی به تدریج که افسردگیش بیشتر میشه و منزوی تر میشه تنها مرجعش رویاهاش میشه و گاهی حدود ۱ ساعت تو ی رویاهاشه.
این خیلی خطرناکه چون هم دچار کمبود محبت میشه. هم اعتماد به نفسشو از دست میده هم افسردگیش بیشتر میشه. باید کمکش کرد . باید بهش محبت کرد اون هم متعادلش.
نویشنده ی محترم نوشته ایت خیلی قشنگ بود. آفرین..
ممنونم.
شاهزاده نیس ولی ملکه اسx-:
واقعا؟
واقعا واقعا
:-)