واسه دله خودم...

مینویسم شاید کمی آرام شوم...

واسه دله خودم...

مینویسم شاید کمی آرام شوم...

۹

سکانس اول:

زن و مرد در حال دعوا کردن در پذیرایی خانه هستند. اما سعی میکنند صدایشان خیلی بالا نرود تا دخترشان که در اتاق خودش است و درس می خواند متوجه دعوای آنها نشود.

سکانس دوم:

دختر در اتاق خودش در حالی که یک جاسیگاری پر از ته سیگاردر کنارش است روی تخت خود دراز کشیده و بالشت را روی گوش هایش گذاشته تا صدای مادر و پدر خود را نشنود و گریه میکند.

سکانس سوم:

مرد در یک اتاق نشسته است. سیگار میکشد و فکر میکند.

زن در اتاق دیگری گریه میکند.

دختر کماکان در حال گریه کردن است و هنوز بالشت را از روی گوشهایش برنداشته است.

سکانس چهارم:

دختر در خانه تنهاست. از روی میز پدرش بسته سیگار را بر میدارد. به اتاق خود میرود و شروع به کشیدن میکند.

سکانس پنجم:

زن و مرد  باز هم در حال دعوا هستند. اما این بار دختر گریه نمی کند. لبه پنجره اتاق خود نشسته و بازهم مشغوله کشیدنه سیگار است.

سکانس ششم:

دختر خودش را به پایین پرت میکند. مردم دورش جمع می شوند. پدر و مادر هنوز هم در حال جر و بحث هستند.

سکانس هفتم:

دختر چشمش را به روی همه چیز بست. امروز به خاک سپرده شد.

سکانس هشتم:

زن و مرد در حال دعوا در پذیرایی خانه هستند. ولی این بار با صدایی گوش خراش. زیرا این بار نگران دخترشان نیستند.

سکانس آخر:

روح دختر در اتاق سر گردان است و همچنان گریه میکند و بالشت خود را از روی گوشهایش بر نمی دارد

نظرات 9 + ارسال نظر
hossein دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:53 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

چشم حتما.

معصوم دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:54 ب.ظ http://www.escape1981.blogsky.com

از رنجی که می بریم
خوبه که هیچ وقت تو زندگی دعوای پدر و مادر و ندیدم
مجبور نبودم گوشم و بگیرم

پس خوش به حالت...

سروش سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:39 ق.ظ http://www.biashian.blogfa.com/

چرا آخه؟

چرا نداره.

جودی آبوت سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ق.ظ http://sudi-s@blogsky.com

وای خدا !‌ما آدما چقدر وحشتناک و حقیریم !‌
نمی دونم خدا اگه می دونست ما به این هیولاها تبدیل میشیم بازم ما رو میافرید؟!

فکر نمیکنم.

جوووون سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ب.ظ http://jpooon.blogsky.com

سلام
چی بگم. میخواستم بگم چرا روح دختره هنوز تو اون اتاقه و سرگردان به ذهنم رسید که دلیلش اینه که از زندگی فرار کرده و شاید این سزای گناهش بوده.
کلا داستان خوبی بود. خوشم اومد. خودت نوشتی؟؟؟

مرسی.
آره خودم نوشتم.
دیگه بی معرفت نیستی راستی.

shadowlessman یکشنبه 6 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://shadowlessman.blogsky.com/


سلام
سناریو ی زیبایی بود
آگه فیلم کوتاه بشه حتما جایزه می گیره

من حاظرم سیگارامو قرض بدم

جدی؟ مرسی.
نه من خودمو سیگارامو میدم بهش.

غزل.م سه‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 ق.ظ

با اینکه بار دومه اینو میخونم بازم موهای تنم سیخ شد!

واقعا؟

فـ ـرزاد کافـ ـه چـ ـی جمعه 11 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:15 ق.ظ http://cafepechpech.blogsky.com

تاثیر گذار بود...

واقعا؟

سیمین پاشا دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ http://www.harfhayesadeh.blogsky.com

سلام

با شعر * شور خواندن از تو * به روز هستم
خوشحال خواهم شد از نظرات شما بهره مند بشم

موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد