واسه دله خودم...

مینویسم شاید کمی آرام شوم...

واسه دله خودم...

مینویسم شاید کمی آرام شوم...

۱۵

دیگه حالم داره ازین زندگی بهم میخوره. 

همه روزا یه نواخت و مثل هم.  

نه هیجانی نه شادی نه غم هیچیه هیچی. 

نمیدونم باید چیکار کنم. 

حداقل کاش.... 

دیگه ای کاش نداره واسه چی خودمو واسه اتفاقی که قرار نیست بیوفته خوشحال و آماده کنم. 

ای بابا. 

بیخیال اصلا.

۱۴

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام 

باز دوباره دلتون واسم تنگ شد؟ 

خوبین؟ 

چه خبرا؟ 

همه چی رو براهه؟ 

ای منم بد نیستم. 

مشهد به یادتون بودما. 

راستس نماز روزه هاتون قبول. خدایی روزا خیلی طولانیه واسه روزه گرفتن. مگه نه؟ 

okدیگه من برم. 

بابای.

۱۳

سلاااااااااااااااااااااام. 

چطورین؟ 

دلم واستون تنگ شده بودااااااااااااااااا. 

دیروز کنکوره پزشکیمم دادم. 

اصلا هم واسم مهم نیست که قبول بشم یا نه. ولی اگه قبول شم خوشال میشم. 

فردا صب میرم مشهد. دلم نمیخواد برم. ولی تقریبا دارن به زور میفرستنم. حلا چرا نمیدونم. 

تازه قراره دو هفته یا بیشترم بمونم. 

و مثله همیشه خودم تنهایی باید برم. 

قدرت خدا دیدین آدم اینجا سواره چارتا آهن پاره میشه یه ساعته بعد تو یه شهر دیگه پیاده میشه. 

نمیدونم چرا بعضیا از مسافرت با هواپیما میترسن؟ 

من عاشقه رو هوا بودنم. 

آخه خودمم کلا رو هوام. 

راستی ما دیگه خونمونو نمیبریم کرج. 

من برم دیگه. بابای