واسه دله خودم...

مینویسم شاید کمی آرام شوم...

واسه دله خودم...

مینویسم شاید کمی آرام شوم...

۴

فکر نمیکنم هیچ جوره بتونم زحمات مامانمو جبران کنم. 

فکر نکنم بتونم ازش بخاطره کارایی که کردمو باعثه ناراحتیش شده عذر خواهی کنم. 

فکر نکنم بتونم مثه خودش که سنگ صبوره منه به حرفای دلش گوش بدم. 

ولی فکر کنم بتونم با یه دنیا عشق و مهربونی بهش بگم دوستش دارم و بگم که روزت مبارک مادرم. 

 

روزه مادر رو به همه مادرای دنیا و کسایی که شاید خودشون مادر نباشن ولی حق مادری به گردنه خیلیا دارن تبریک میگم.

۳

چقدر دلش میخواست شاهزاده باشه و مثه شاهزاده ها زندگی کنه. 

انقدر دلش خواست تا شاهزاده شد. 

 اما.. 

اون خودشم میدونست که واقعا شاهزاده نیستو فقط داره ادای اونارو در میاره. 

وقتی اینو فهمید که دیگه خیلی دیر شده بود. 

آخه تو شخصیته جدیدش کاملا غرق شده بود و اونو باور کرده بود. 

هر روز غمگین و غگین تر میشد. 

تا اینکه یه روز دیگه شاهزاده نبود. 

ولی... 

            چقدر دلش میخواست که شاهزاده باشه. 

 

پ.ن: اگه خوشتون نیود ببخشید. من همیشه هرچی به ذهنم میرسه مینویسم. اینم به ذهنم رسید منم نوشتم. خودم که خوشم اومد.

(۲)

بعد از مدتها دیشب تا صبح اشک ریختم. 

اشک ریختم برای همه چی. 

هم برای خوشی هایم و هم برای غم هایم. 

فکر کن اشک شوق و اشک غم با هم از چشمانم سرازیر شد. 

فکر کنم هر کدامشان یکی از دو چشمم را انتخاب کرده بودند و بی وقفه به روی گونه هایم می آمدند. 

حتی از من اجازه هم نگرفتند. 

صبح وقتی چشمانم را دیدم وحشت کردم. 

با اینکه دلیله گریه ی هر چشمم با دیگری فرق میکرد ولی هر جفتشان به مانند هم مجازات شده بودند و ورم کرده بودند. 

خیلی برای خودم جالب بود. 

پ.ن: خدا جونم خودم میدونم چند روزه پیش یه کار خیلی بد کردم ولی لطفا ببخشید. باشه؟ 

پ.ن: کاش هیچکدوم رو هیچوقت نمیدیدم. 

پ.ن: دلم سکوت داداشم رو میخواد.

سلام(۱)

سلام. 

نمیشه بگم تازه واردم ولی تاحالا اینجا ننوشتم. 

نوشته هام معمولا شاد نیست چون دلم شاد نیست. 

با نظراتتون خوشحالم کنید. 

ممنونم.